شیعه بلاگ نوشت


توی یکی از اداره ها دیدمش...

با یه لبخند که بوی صمیمیت نداشت نگام کرد و گفت: اینجا چی کار میکنی؟

لبخند من اما از اون جنس نبود.

بهش گفتم: کار

پوزخندش رنگ باخت با چشمایی که رنگ امید گرفته بودند گفت:

هرچند بهت نمیاد ولی ببین میتونی این مشکل اداری منو حل کنی؟

به اتاق روبه روم اشاره کردم و گفتم :

مربوط به اون اتاق میشه.

گلایه آمیز گفت: میدونم ولی میخوام...

بین حرفش پریدم و گفتم: 

میخوای برات پارتی بازی کنم ..

خندید و گفت: آره آفرین؛ حتما جبران میکنم...

گفتم: چیو؟

گفت: محبتتو دیگه...

گفتم: تو اسم ضایع کردن حق دیگری رو محبت میگذاری؟

گفت: چی میگی؟ الان همه با رابطه کارشون رو درست میکنند..

گفتم: شرمنده از من کاری بر نمیاد..

خواستم از کنارش رد شم که شنیدم زیر لبی گفت:

از اول هم معلوم بود از اون خشکه مقدسای بی خاصیتی ... 

خودشم با خود شیرینی و پارتی به اینجا رسیده حالا برای من...

برگشتم سمتش و سرمو کنار گوشش بردم و گفتم:

میخوای بفهمی با کدوم رابطه به اینجا رسیدم؟

سوالی نگاهم کرد که ادامه دادم:

اگه چادری رو که الان برای جلب توجه خلق و حل مشکل خودت سر کردی رو برای خدا سر میکردی، دیگه نیازی به پارتی و رابطه نداشتی...

خودش برات حلش میکرد...

موفق باشی خواهر جون...

یاعلی...

پی نوشت 1:

... برای خـــــــــدا ...

... یــــــــآ ...

... برای ریــــــا(؟) ...


... خدایا شرمنده که توی کار های خیر یا جا میزنیم یا جار ...


پی نوشت2:

مقصود چادر و یا حجاب نیست...

مقصود جهاد با نفس..

حالا این جهاد میخواد نماز باشه، حجاب باشه، خمس و زکات و یا حج...

با خدا که معامله میکنی...

ضرری توی کار نیست...