وبلاگ گل سرخ و چادر من نوشت:
شهید باکری...

رفتیم توی شهر و یک اتاق کرایه کردیم. بهم گفت: « زندگی ای که من می کنم

سخته ها .» گفتم: « قبول» برای همه کاراش برنامه داشت؛ خیلی منظم و سخت

گیر. غذا خیلی کم می خورد. خیلی مطالعه می کرد. خیلی وقت ها می شد روزه

می گرفت. معمولا همان روزهایی هم که روزه بود می رفت کوه. به یاد ندارم روزی

بوده باشد که دونفرمان دو تا غذا از سلف دانشگاه گرفته باشیم. همیشه یک غذا

می گرفتیم، دو نفری می خوردیم .خیلی وقت ها می شد نان خالی می خوردیم.

شده بود سرتاسر زمستان ، آن هم توی تبریز ، یک لیتر نفت هم توی خانه مان

نباشد.کف خانه مان هم نم داشت، برای این که اذیتمان نمکند چند لا چند لا پتو و

فرش و پوستین می انداختیم زمین.همه اینها یکی بخاطر این بود که به نفسشو

تربیت کنه در عین حال فقرا رو درک.(شهید باکری)