توی یکی از اداره ها دیدمش...
با یه لبخند که بوی صمیمیت نداشت نگام کرد و گفت: اینجا چی کار میکنی؟
لبخند من اما از اون جنس نبود.
بهش گفتم: کار
پوزخندش رنگ باخت با چشمایی که رنگ امید گرفته بودند گفت:
هرچند بهت نمیاد ولی ببین میتونی این مشکل اداری منو حل کنی؟
به اتاق روبه روم اشاره کردم و گفتم :
مربوط به اون اتاق میشه.
گلایه آمیز گفت: میدونم ولی میخوام...
بین حرفش پریدم و گفتم:
میخوای برات پارتی بازی کنم ..
خندید و گفت: آره آفرین؛ حتما جبران میکنم...
گفتم: چیو؟
گفت: محبتتو دیگه...