وبلاگ آزاده شهید بهزاد قائدی بارده نوشت
دلم برای کودکیها تنگ شده است ، من بودم و خدا و دلتنگیهایی که سوار بادبادک میکردم.
پدر جان: یادت هست روزی برایم عروسک خریده بودی، یادت هست روزی برایم بادبادک ساخته بودی بعد از رفتن تو، صبح ها فرفره بازی میکردم و غروب و اوج دلتنگیهایم، اشک هایم را بر بادبادک سوار و به آسمان بالا می بردم. شبها عروسکم را به آغوش میگرفتم و به خواب می رفتم، شاید تو به خوابم بیایی.
بادبادک کودکیهایم را باد با خود برد. بادبادکها پراز خاطرات کودکیاند. هنوز هم دیدن بادبادک مرا شاد میکند کاشکی هنوز هم دوران جنگ بود حداقل در کنار صدای توپ و تانک و شلیک میتوانستم ساعتی بادبادک بازی کنم و حتی دلتنگی و آرزوهایم را روی آن بنویسم و به آسمان بالا بفرستم. آن روزها جنگ بود اما افتخار بود زندگی با همه سختی اش صاف و ساده و بی آلایش بود. مادر از بس ظرف های سنگین نفت را بلند می کرد دستانش تاول زده بود و به آن تاولها عادت کرده بود.آن روزها سخت بود، و مادر برای اینکه آبرو مندانه زندگی کند شبها تا صبح خیاطی میکرد، روزهای سخت چشم انتظاری، چه در لای لیست اسرا و چه در لیست شهدا به دنبال اسم تو می گشتیم.
سخت بود اما خدا بود، مهربانی بود، لبخند بود. صداقت بود.
یادت هست گفته بودی: دخترم می روم تا تو و همه دخترکان این سرزمین بخندند.
روزی همسنگرت تعریف می کرد: سید مسئول گردان بود و دائم مراقب بچه ها. زمان پخش غذا تا مطمعن نمی شد غذا به همه رسیده چیزی نمی خورد. امروز شاید که زندگی عین سابق نیست، و دیگر مادر در سرمای زمستان در صف نفت نمی ایستد، شاید بعد از سالها چشم انتظاریهایمان در اسفند ماه هفته درختکاری با یک پلاک و چند تکه استخوانی که هیچ شباهتی به عکست نداشت تمام شد. شاید تو و همه شهدایی که رفتید بعد آن صلح شد همه خندیدند. سالها گذشت از آن روزها و عده ای یادشان رفته و وجدان هایشان به خواب رفته است و چنگ زده اند به دنیا و با حرف هایشان روحمان را گاز میگیرند.حتی یتیمیمان را به رخمان میکشند.
هفته دفاع مقدس است و همه جا پر شده است از نمایشگاه و عکس و تانک و...اما کاشکی لای آن عکسها جایی برای دل شکسته ما بود. کاشکی همین یک هفته همه مردم سرزمین مهربان شوند. در اوج سختی و مشکلات اقتصادی ولی بهم لبخند زنند و کسی سر کسی کلاه نگذارد، کسی گران فروشی نکند کسی دلی را نشکند... کاشکی همین یک هفته همه عین روزهای جنگ بهم اعتماد کنند.
پدر جان اشک هایم آنقدر سنگین شده است که دیگر نمی توانم سوار بر بادبادک کنم و برایت به آسمان بالا بفرستم.
سلام من مدیرسایت دیزاین فا07هستم لطفابه سایت من مراجعه کنیدوسفارشات خودرااعلام کنید
موضوع سایت طراحی قالب وساخت بنر.لوگو.هدر.کارت ویزیت و... است حتمامراجعه کنید
designfa07.blog.ir