قرارگاه وبلاگی دانش آموزان استان مرکزی

تو چرا خجالت می کشی؟؟؟

وبلاگ تلنگر نوشت:
 تو چرا خجالت می کشی؟؟؟


توچرا از حجابت خجالت می کشی؟؟؟!!!

بگذار دیگران از بی حجاب بودنشان خجالت بکشند

چادرت تو را بال است

و بدان تو را می برد بالا

پر بزن برو بالا

تا خدا پرواز کن…

۱۴ مهر ۹۲ ، ۰۹:۰۸ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
اهل قلم

مگه وکیل وصی مردمی....... دلم می خواد


وبلاگ تلنگر نوشت:
 مگه وکیل وصی مردمی....... دلم می خواد


داشتم از یکی از خیابون های مرکز شهرمون رد میشدم دیدم دختر خانومی یه ساپورت پوشیده با یه مانتوی نخی خیلی خیلی راحتی که همه وجناتش پیدا بود، من که یه خانوم بودم خجالت میکشیدم بهش نگاه کنم.....آخه خیلی جلب توجه میکرد



برای خواندن ادامه این مطلب بر روی تصویر بالا کلیک نمایید.
۱۴ مهر ۹۲ ، ۰۹:۰۳ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
اهل قلم

بوی ماه و مهر

وبلاگ نقاش فقیر نوشت:

بوی ماه و مهر

۰۹ مهر ۹۲ ، ۱۴:۴۳ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
اهل قلم

دحو الأرض در فرهنگ دینی

وبلاگ منتظران منجی (عج) نوشت:

دحو الأرض در فرهنگ دینی

برای مطالعه این مطلب بر روی تصویر بالا کلیک نمایید.

۰۹ مهر ۹۲ ، ۱۰:۰۸ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
اهل قلم

عبرت از تاریخ!

وبلاگ انقلاب سوم نوشت:

عبرت از تاریخ! 

برای خواندن این مطلب بر روی تصویر بالا کلیک نمایید.

۰۹ مهر ۹۲ ، ۰۹:۵۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
اهل قلم

**غیبت این دانش آموزان موجه است**


وبلاگ آخرالزمان انتظار مهدویت نوشت:
 **غیبت این دانش آموزان موجه است**


زندگی زیباست،
اما شهادت از آن زیباتر است….
اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلکــــ
شادی روح مومنین و مومنات و قلب نازنین امام زمان(عج) صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

۰۹ مهر ۹۲ ، ۰۹:۵۲ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
اهل قلم

حجاب ... گوهری ناب

وبلاگ شاخه طوبی نوشت:

حجاب ... گوهری ناب

سلام بــر تــو بانـــوی ِ سرزمین ِ من…
بانوی نجیب، بانوی زیبایی ها…
خداوند تو را آفرید…
و جنس تو را ظریف قرار داد و نه ضعیف..
احساسات را در تو قرار داد..
تو را اهل “نــاز” آفرید و مَرد را اهل “نیــاز”..
نیازِ به حُجب و حیا را در تو قرار داد و نیازِ به غیرت را در مَرد..
حجاب را برای تو قرار داد و غریزه ی خواستنت را برای مَرد…

برای خواندن ادامه مطلب بر روی تصویر بالا کلیک نمایید

۰۹ مهر ۹۲ ، ۰۹:۴۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
اهل قلم

شهید باکری...

وبلاگ گل سرخ و چادر من نوشت:
شهید باکری...

رفتیم توی شهر و یک اتاق کرایه کردیم. بهم گفت: « زندگی ای که من می کنم

سخته ها .» گفتم: « قبول» برای همه کاراش برنامه داشت؛ خیلی منظم و سخت

گیر. غذا خیلی کم می خورد. خیلی مطالعه می کرد. خیلی وقت ها می شد روزه

می گرفت. معمولا همان روزهایی هم که روزه بود می رفت کوه. به یاد ندارم روزی

بوده باشد که دونفرمان دو تا غذا از سلف دانشگاه گرفته باشیم. همیشه یک غذا

می گرفتیم، دو نفری می خوردیم .خیلی وقت ها می شد نان خالی می خوردیم.

شده بود سرتاسر زمستان ، آن هم توی تبریز ، یک لیتر نفت هم توی خانه مان

نباشد.کف خانه مان هم نم داشت، برای این که اذیتمان نمکند چند لا چند لا پتو و

فرش و پوستین می انداختیم زمین.همه اینها یکی بخاطر این بود که به نفسشو

تربیت کنه در عین حال فقرا رو درک.(شهید باکری)

۰۹ مهر ۹۲ ، ۰۹:۳۹ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
اهل قلم

شرمندگی تا چه حد؟؟؟

 شرمندگی تا چه حد؟؟؟




در آغوش گرفته اند و می آیند ، آرام و آهسته... صدای استخوان ها، درد را بیشتر میکند

بغض ها سنگین میشوند...

آنقدر این حجم کوچک سنگین میشود که قافله را به زانو می اندازد...

هنوز که هنوز است در مقابل استخوان های بی سر شما لال مانده ام و در زنجیر بی پلاک

چقدر گمنامی خودتان را به رخمان میکشید...؟

منبع: شهید گمنام

۰۹ مهر ۹۲ ، ۰۹:۳۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
اهل قلم

استواری یک سرباز وطن!

وبلاگ زندگی جاویدان نوشت:
استواری یک سرباز وطن!


ما تا آخر ایستاده ایم

۰۹ مهر ۹۲ ، ۰۹:۲۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
اهل قلم