قرارگاه وبلاگی دانش آموزان استان مرکزی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ شهیدان آسمانی» ثبت شده است

گلچینی از وصایای شهید مصطفی شریفی

 
 
قسمتی از مصاحبه شهید مصطفی شریفی  قبل از شهادت در منطقه جنوب -۲۶/۱۲/۶۵-

عروج 10/1/1366 ساعت ۴ بعد از ظهر در سنگر شناسایی شلمچه بوسیله خمپاره خصم زبون

برادران گرامی نکند که خدای ناکرده در رختخواب ذلت بمیریم که حسین (ع) در میدان جهادشهید شد .

برادران عزیز نکند در رختخواب غفلت بمیریم که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد .

ای انانی که دائم می گوئید ای کاش در کربلا بودیم و حسین را یاری  می کردیم . اکنون حسین را یاری کن که امروز روز امتحان است . اگر تمام حرف های روح خدا وپیرنورانی جماران را به گوش شنوا باشی به یقین رستگاری ...

برادران و خواهران ما الان مانند ماهی در نعمات این انقلاب غوطه وریم . مبادا قدر این نعمت را ندانیم که خدای ناکرده خسر الدنیا و الاخره خواهیم شد.

.....و شهادت می دهم که این انقلاب زمینه ساز حکومت مهدی (عج) است و شهادت می دهم جز این نیست و خدا را شکر که توفیق شهادت داد و این شهادت نامه من است ...

....و شهادت می دهم که خمینی نائب برحق ولی عصر(عج) است و اطاعت از او اطاعت از خداست و هر کس غیر از این کند به تحقیق در خسران است ...

.....و شهادت می دهم که براستی نسیم الهی بر این کشور وزیده شده و در واقع خمینی این نسیم را با خود آورده است .

....شهادت می دهم که خمینی وارث بحق حسین (ع) است .... و شهادت می دهم انقلاب خمینی سرچشمه ای از انقلاب حسینی دارد و تنها برای احیاء اسلام است .

 


۱۹ تیر ۹۳ ، ۱۶:۲۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
اهل قلم

شهید رسول خالقی

وبلاگ گل سرخ و چادر من نوشت

توی سنگر هر کس مسئول کاری بود. یک بار خمپاره ای آمد و خود کنار سنگر. به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است. نمی توانست درست و حسابی راه برود. از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام می دادند. کم کم بچه ها بهش شک کردند. یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش. صبح بلند شد ؛ راه که افتاد ، پای چپش می لنگید! سنگر از خنده ی بچه ها رفته بود روی هوا! تا می خورد زدندش و مجبورش کردند تا یک هفته کارهای سنگر را انجام بدهد. خیلی شوخ بود. همیشه به بچه ها روحیه میداد. اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت. 

منبع : فهمیده های کلاس - روایت هایی کوتاه از زندگی دانش آموزان شهید

۱۶ تیر ۹۳ ، ۱۳:۱۲ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
اهل قلم

وصیت نامه شهید محمود ناظری

وبلاگ شهدای دانش آموز الگوی نوجوانان نوشت:

یکشنبه 1391/01/06

بسم الله الرحمن الرحیم

"و من طلبنب وجدنی و من وجدنی عرفنی...."

"هر کس مرا طلب کند خواهد یافت و هر کس مرابیابد خواهد شناخت و هر کس مرا بشناسد عاشقم خواهد شد و آنکه عاشقم شد من نیز عاشقش شوم و هر کس که عاشقش شدم می کشم او را و آنکه من او را بکشم خون بهایش بر من واجب است پس من خود خون بهای او خواهم بود ..."

سپاس فراوان خداوند یکتا را که ما را آفرید و به ما درس چگونه زیستن و چگونه مردن آموخت و با سلام به پیشگاه اختر تابناک ولایت و امامت مهدی موعود (عج) و سلام برنائب بر حقش امام امت و سلام و درود بی پایان بر تمامی رزمندگان اسلام که با نثار خونشان نهال انقلاب اسلامی را آبیاری می نمایند.

خدایا بارلها خودت شاهدی که من هیچ نوع مقصدی جز دفاع از قانون اسلامی خودت ندارم و این راهی که من انتخاب کرده ام راهی است که امام حسین (ع) این راه را پیموده و علی اکبر پیموده، عباس دلاور پیموده، کلیه شهیدان از صدر اسلام گرفته تا اکنون پیموده اند پس خون من از خون بقیه شهدا که بهتر نیست لذا از درگاه ایزد منان تقاضای شهادت در راه ستایش تو را دارم.

من محمود ناظری فرزند علی اکبر بر اساس مسئولیتی که بر عهده من بود که از حریم اسلام دفاع نمایم راهی جبهه های حق علیه باطل شدم تا از مرزهای سیاسی اسلام دفاع کنم. امید است که خداوند مرا ببخشد و لحظه ای من را به خود وانگذارد و ضمن عفو و بخشش از کلیه دوستان و همشهریان امید است خداوند عبادت همگی را در راهش قبول بفرماید و امیدوارم که خداوند به شما پدر و مادر عزیزم صبر عنایت فرماید.

پدرجان من عقیده دارم به فرموده اماممان و روح خدا، اگر بکشیم یا کشته شویم در هر دو حال پیروزیم.

من زندگی زیر بار ظلم را قبول نخواهم کرد و مرگ سرخ را بر این زندگی ترجیح می دهم.

به من الهام شد که به آرزوی دیرینه ام، شهادت، خواهم رسید اما افسوس می خورم که 18 سال از عمرم می گذرد و هنوز اندر خم یک کوچه ام.

پدر عزیزم، درود خدا برتو باد که با امضای رضایت نامه ی من در حقیقت شهادت نامه ام را امضا کردی.

در پایان مقداری حساب با برادران داشتم که اسامی آنها را یادداشت کرده ام، تصفیه نمایید.

یک ماه هم روزه قرض دارم امید است قضایش را بدهید.

دیگر عرضی ندارم.



ادامه مطلب...
۱۴ تیر ۹۳ ، ۱۲:۵۴ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اهل قلم

خدا ما را طلبیده

وبلاک فتح الفتوح نوشت

چند ساعتی بود که ارتباط با خط مقدم قطع شده بود...
حاج همت به من گفت: حالا هی نیرو از این طرف می فرستیم که برود و خبر بیاورد ولی هرکس رفته برنگشته!!!
یک سه راهی به نام سه راهی مرگ بود که هرکس می رفت محال بود بتواند از آن عبور کند. 
حاج همت به مرتضی قربانی- فرمانده لشکر25 کربلا- گفت: یکی دو نفر را بفرستند خبر بیاورند تا ببینم اوضاع چه شکلی است. 
قربانی گفت: من هیچکس را ندارم، هرکس را فرستادم رفت و برنگشت. 
حاجی سری تکان داد و راه افتاد سمت جزیره؛ قبل از راه افتادن جمله ای گفت که هیچوقت یادم نمی رود:
" مثل اینکه خدا ما را طلبیده"...

در حالی که به عقب برمی گشتم در سه راهی چشمم به پیکر شهیدی افتاد که سر در بدن نداشت و یک دست او نیز از بدن قطع شده بود.
چند روز قبل حاج عبادیان مسئول تدارکات لشکر یک دست لباس به حاج همت داده بود و ما از روی همان لباس توانستیم حاجی را شناسایی کنیم و پیکر مطهر ایشان را به تهران بفرستیم.
آری حاج همت همچون اربابش حسین(ع) بی سر به دیدار معبودش شتافت


۱۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اهل قلم

چرا دوکوهه؟

گفتم : دوکوهه را می‌شناسی؟
پاسخ داد: آری.
گفتم : سبب این نامگذاری چیست؟ چرا دوکوهه؟
گفت : علتش را نمی دانم. ولی دو کوهش را می شناسم. [از جیبش عکسی بیرون آورد و ادامه داد:] همین دو عکسی که بر روی ساختمانش جلوه نمایی می‌کند. حاج همت و حاج احمد متوسلیان...

۰۸ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۵۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اهل قلم

چشمانت را ببند ای شهید...

وبلاگ شهیدان آسمانی نوشت:

چشمانت را ببند ای شهید...



چشمانت را ببند ای شهید                                        

مبادا این روز ها را در مقابل مادرت زهرا(س) شهادت دهی
۰۷ شهریور ۹۲ ، ۰۹:۴۵ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
اهل قلم