وبلاگ بدون عنوان نوشت


بـدانـیـد کـه دنـیـا بـازیـچـه و لهـو و زیـنـت و تـفـاخـر بـیـن شـمـا و تـکـاثـر در امـوال و اولاد اسـت مـثـل آن بـارانـى اسـت کـه کـفار از روییدن گیاهانش به شگفت درآیند، و گیاهان به منتها درجه رشد برسند، در آن هنگام به زردى گراییده خشک مى شوند، دنیاى کـفار نیز چنین است، البته در آخرت عذاب شدیدى است، و هم مغفرت و رضوانى از ناحیه خداست، و زندگى دنیا جز متاعى فریبنده نمى باشد *20

به سوى مغفرتى از پروردگارتان و بهشتى که عرض آن چون عرض آسمان و زمین است بشتابید، که براى کسانى آماده شده که به خدا و رسولان او ایمان آوردند، و این فضلى است از خدا که به هر کس بخواهد مى دهد، و خدا داراى فضلى عظیم است *21.

هـیـچ مـصـیـبـتـى در زمـیـن و نـه در نـفـس خـود شـمـا بـه شـمـا نـمـى رسـد مـگـر آنـکـه قبل از اینکه آن را حتمى و عملى کنیم در کتابى نوشته شده بود، این براى خدا آسان است *22.

ایـن را بـدان خـاطر نشان ساختیم تا دیگر از آنچه از دستتان مى رود غمگین نشوید، و به آنـچـه بـه شما عاید مى گردد خوشحالى مکنید، که خدا هیچ متکبر و فخر فروش را دوست نمى دارد *

23

تفسیر المیزان آیات 20 تا 23 سوره حدید

*اعـلمـوا انـمـا الحـیـوة الدنـیـا لعـب و لهـو و زیـنـه و تـفـاخـر بـیـنـکـم و تـکـاثـر فـى الاموال و الاولاد...*

پـنـج خـصـلت زنـدگـى دنـیـا: لهـو، لعـب، زیـنـت، تـفاخر، و تکاثر و سخنى از شیخ بهائى در این باره

کـلمـه (لعـب ) بـه معناى بازى نظامدارى است (که دو طرف بازى به نظام آن آشنایى دارنـد، مانند الک دولک و نظایر آن ) که اطفال به منظور رسیدن به غرضى خیالى آن را انـجـام مـى دهـنـد. و کـلمه (لهو) به معناى هر عمل سرگرم کننده اى است که انسان را از کارى مهم و حیاتى و وظیفه اى واجب باز بدارد. و کلمه(زینت ) به اصطلاح علم صرف بـنـاى نوع است ، یعنى مى فهماند که مثلا فلانى به نوعى مخصوص خود را آراسته، و چـه بـسـا مـنـظـور از آن وسـیـله آرایـش بـاشـد، و بـه ایـن مـنـظـورش اسـتـعمال کنند و آرایش، عبارت از آن است که چیز مرغوبى را ضمیمه چیز دیگرى کنى تا مردم به خاطر جمالى که از این ضمیمه حاصل شده مجذوب آن چیز شوند، (مثلا آرایش زنان عبارت از این است که زن با طلا و جواهرات و یا رنگهاى سرخ و سفیدى خود را جلوه دهد، و از ضـمـیـمـه کـردن آنـهـا بـه خـود جـمـالى کـسـب کـنـد، بـه طـورى بـیـنـنـده مـجـذوب جـمـال او شـود). و (تفاخر) به معناى مباهات کردن به حسب و نسب است. و (تکاثر در امـوال و اولاد) بـه مـعـنـا اسـت کـه شـخـصـى بـه دیـگـرى فـخـر بـفـروشـد کـه مـن مال و فرزند بیشترى دارم .

و زنـدگـى دنـیـا عـرضـى اسـت زائل، و سـرابـى اسـت باطل که از یکى از خصال پنجگانه زیر خالى نیست :

یا لعب و بازى است، یا لهو و سرگرم کننده، یا زینت است، (که حق یقتش جبران نواقص درونـى خـود بـا تـجمل و مشاطهگرى است )، یا تفاخر است، و یا تکاثر، و همه اینها همان موهوماتى است که نفس آدمى بدان و یا به بعضى از آنها علاقه مى بندد، امورى خیالى و زائل است که براى انسان باقى نمى ماند، و هیچ یک از آنها براى انسان کمالى نفسانى و خیرى حقیقى جلب نمى کند.

و از شـیـخ بـهـایـى (رحـمـه اللّه ) نـقـل شده که گفته است : این پنج خصلتى که در آیه شـریـفـه ذکر شده، از نظر سنین عمر آدمى و مراحل حیاتش مترتب بر یکدیگرند، چون تا کـودک اسـت حـریـص در لعب و بازى است، و همین که حد بلوغ مى رسد و استخوان بندیش ‍ مـحـکـم مـى شـود عـلاقه مند به لهو و سرگرمى ها مى شود، و پس از آنکه بلوغش به حد نـهـایـت رسـیـد، آرایـش خـود و زنـدگـیـش مى پردازد و همواره به فکر این است که لباس فـاخـرى تـهـیـه کـنـد، مـرکـب جـالب تـوجـهـى سـوار شـود، مـنـزل زیبایى بسازد، و همواره به زیبایى و آرایش ‍ خود بپردازد، و بعد از این سنین به حـد کـهولت مى رسد آن وقت است که (دیگر به اینگونه امور توجهى نمى کند، و برایش قـانـع کـنـنـده نـیـسـت، بـلکـه) بـیـشـتـر به فکر تفاخر به حسب و نسب مى افتد، و چون سـالخـورده شـد هـمـه کـوشـش و تـلاشـش در بـیـشـتـر کـردن مال و اولاد صرف مى شود.

مثلى براى بیان فریبندگى دنیا

(کـمـثل غیث اعجب الکفار نباته ثم یهیج فتریه مصفرا ثم یکون حطاما) - این قسمت از آیـه، زنـدگـى دنـیـا را کـه انـسـان فـریـب خـورده دل بـه آن مـى بـنـدد، و چیزى نمى گذرد که به حکم اجبار همه را از کف مى دهد، با مثالى تشریح و بیان مى کند.

کـلمـه (غـیـث) بـه معناى باران است، و کلمه (کفار) جمع کافر به معناى زراعت کار اسـت و کـلمه (یهیج) از هیجان است، که معناى حرکت است ، و کلمه(حطام) به معناى گیاهى است که از شدت خشکیدگى مى شکند.

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه : مـثـل زنـدگـى دنـیـا در بـهـجـت و فـریـبـنـدگـیـش و سـپس در زوال و از دسـت رفـتـنـش، مـانند بارانى است که موقع مى بارد، و باعث روییدن گیاهان و زراعـت هـا مـى شـود و زراعـت کـاران از رویـیـدن آنـهـا خـوشـحـال مـى شـونـد، و آن زراعـت و گـیـاه هـمـچـنان رشد مى کند تا به حدنهایى نموش بـرسـد، و رفـتـه رفـتـه رو بـه زردى بـگذارد، و سپس گیاهى خشکیده و شکسته شود، و بادها از هر سو به سوى دیگرش ببرند.

(و فـى الاخرة عذاب شدید و مغفرة من اللّه و رضوان) - در این قسمت از آیه (مغفرت) قـبـل از (رضـوان) آمده، براى این که کسى مى خواهد به رضوان خدا درآید، باید قـبـلا بـه وسـیـله مـغـفـرت خـدا شـسـتـشو و تطهیر شده باشد. و نیز در این جمله مغفرت را تـوصـیـف کـرد بـه ایـن کـه از نـاحیه خداست، ولى عذاب را چنین توصیفى نکرد، تا به قـول بـعـضـى هـا اشـاره کـرده باشد به این که مطلوب اصلى و آن غرضى که خلقت به خـاطـر آن بـوده مـغـفرت است نه عذاب، و این خود انسان است که باعث عذاب مى شود، و با خروجش از زى بندگى و عبودیت آن را پدید مى آورد.

(و مـا الحـیـوة الدنـیـا الا متاع الغرور) - یعنى دنیا جز متاعى نیست که با آن تمتع مى شود و از آن بهره مند مى گردند، و بهره مندى از آن همان فریب خوردن با آن است، البته ایـن فـریـب خـوردن مـخـصـوص کـسـانـى اسـت کـه بـه دنـیـا دل بسته باشند.

و این کلام یعنى جمله (و فى الاخرة عذاب شدید و مغفرة من اللّه و رضوان ) به دو روى زندگى آخرت اشاره مى کند، تا شنونده بر حذر شود، و از مغفرت و رضوان که یک روى آخـرت اسـت، و عـذاب کـه روى دیگرش است، مغفرت و رضوان را اختیار کند. و جمله (و ما الحیوة الدنیا الا متاع الغرور) مى خواهد شنونده را بیدار و هوشیار کند، تا مبادا زندگى دنیا با آن غرور خاص به خود مغرورش سازد.

اختلاف معنـا و مـفـاد آیه : (سابقوا الى مغفرة من ربکم) با آیه : (و سارعوا الى مغفرة...)

*سابقوا الى مغفرة من ربکم و جنة عرضها کعرض السماء و الارض..*

کلمه (مسابقه ) کـه مصدر فعل امر (سابقوا) است به معناى غلبه جویى در رسیدن به هدف است، به این که هر یک از دو طرف مسابقه حرکت خود را سریع تر از حرکت حریفش کند، پس در معناى مسابقه چیزى زیادتر از معناى مسارعت هست، چون مسارعت تنها معناى کوشش در سرعت دادن بـه حـرکـت اسـت، ولى مـسـابـقـه هـم این معنا را مى رساند و هم این را مى فهماند که سرعت دادن باید طورى باشد زیادتر از سرعت حریف شود.

و بنابر این، جمله (سابقوا الى مغفرة...) تکلیفى را مى رساند که زاید بر تکلیفى اسـت کـه آیـه شـریـفـه (و سـارعوا الى مغفرة من ربکم و جنة عرضها السموات و الارض اعدت للمتقین ) افاده مى کند.

و بـا ایـن بـیـان، نـادرسـتـى ایـن قـول روشـن مـى شـود بـعـضـى گـفـتـه انـد: آیـه آل عـمـران دربـاره سابقین مقربین است، (که در سوره واقعه درباره آنان مى فرمود: (و السـابـقـون السابقون اولئک المقربون )) و آیه مورد بحث درباره عموم مؤمنین است. و اسـتـدلال کـرده انـد بـه دو دلیل : اول به این که : در آیه مورد بحث تنها ایمان به خدا و رسـولان او ذکـر شـده، بـه خـلاف آیـه آل عمران که آیات بعدش نشانه هاى ایمان را که هـمـان اعـمـال صـالح اسـت بیان مى کند. و دوم به این که : در آنجا بهشت موعود را به این وصـف تـوصـیـف مـى کـنـد کـه (عرضها السموات و الارض ) ولى در آیه مورد بحث مى فـرمـایـد: (عـرضـهـا کـعـرض السـماء و الارض ) آنجا پهناى بهشت را به پهناى همه آسـمـان هـا و زمـیـن تشبیه مى کند، و اینجا به پهناى یک آسمان و زمین، پس معلوم مى شود بهشت سابقین مقربین پهناورتر از بهشت عموم مؤمنین است.

وجه نادرستى این استدلال همان است که گفتیم، و توجه کردید که (درست مطلب به عکس اسـت، یـعـنـى مـشـمـولیـن آیـه مـورد بـحث از نظر رتبه و مقام بلندترند از مشمولین آیه آل عمران براى این که ) سبقت معنایى زاید بر معناى سرعت را افاده مى کند، و کلمه سماء در ایـن آیـه بـه مـعـنـاى یـک آسـمـان نـیـسـت، تـا بـگـویـى پـس بـهـشـت مـشـمـولیـن آیـه آل عمران پهناورتر از بهشت مشمولین این آیه است، بلکه به معناى تمامى آسمان ها است، چـون الف و لام آن الف و لام جنس است، پس سماء در این آیه با سماوات در آن آیه منطبق است.

و اگـر در ایـن آیـه مغفرت را جلوتر از جنت ذکر کرده به خاطر (همان است که در جمله (و فـى الاخره عذاب شدید و مغفرة من اللّه و رضوان )، خاطرنشان کردیم، و گفتیم جلوتر آوردن مـغـفرت از رضوان براى ) این است که زندگى در بهشت یک زندگى طیب و طاهر در عالمى طاهر است، و کسى موفق به آن مى شود که قبلا آلودگى ها و قذارتهاى گناهانش ریخته شده باشد.

مراد از اینکه عرض بهشت مانند عرض آسمان و زمین است

و مـراد از کـلمـه (عـرض ) گـشـادى و وسـعـت بـهـشـت اسـت، نـه عـرض در مـقـابـل طـول و ایـن اسـتعمال استعمالى شایع است، و گویا خواسته نهایت درجه وسعت را بفهماند.

ولى بـعـضـى گـفـتـه انـد: مـراد از عـرض هـمـان عـرض مـقـابـل طـول اسـت و اگـر تـنـهـا عـرض بـهـشـت را ذکـر کـرد، و نـامـى از طـول آن نـبـرد بـراى ایـن بود که این کلمه به معناى خط کوتاهتر از دو خط امتداد است، و معلوم است که وقتى عرض بهشت مانند عرض آسمان و زمین باشد طول آن بیشتر از طول آسمان و زمین خواهد بود.

لیـکـن ایـن وجـه خـالى از تـحکم و بدون دلیل سخن گفتن نیست، براى این که هیچ دلیلى نـداریـم طـول و عـرض آسـمـان و زمـیـن بـرابـرنـد، و طـول بـهـشـت از عـرض آن زیـادتـر اسـت، تـا لازمـه اش این باشد که وقتى عرض بهشت بـرابر عرض آسمان و زمین بود طولش از طول آن دو بیشتر باشد، چون ممکن است گاهى طـول و عـرض بـرابـر هـم باشند، مانند طول و عرض در مربع و دائره و در سطح کره و غیره، گاهى هم مى شود که طول بیشتر از عرض باشد.

مقصــود از ایـمـان در جـمـله (...اعـدت للذیـن آمـنـوا بـالله و رسله) ایمان توام با عمل است

(اعـدت للذیـن امـنـوا بـاللّه و رسـله ) - در ذیـل آیـه (امنوا باللّه و رسله ) و آیه (و الذین امنوا باللّه و رسله ) گفتیم که مراد از ایمان به خدا و رسولان او مرتبه عالى از ایمان است، که همواره آثارش بر آن مترتب اسـت، یـعـنـى کـسـى کـه داراى چـنـیـن مـرتـبـه اى از ایـمـان بـاشـد، هـمـواره اعمال صالح مى کند، و از فسوق و گناه اجتناب مى ورزد.

و بـا هـمـیـن بیان فساد گفتار بعضى روشن مى شود گفته اند: در این آیه بشارتى است بـراى عموم مؤمنین، (هر چند که بعضى از ایشان فسق و فجور هم مرتکب بشوند)، براى این که فرموده : چنین بهشتى آماده شده براى کسانى که به خدا و رسولان او ایمان داشته باشند، و این ایمان را مقید به عمل صالح و یا ترک گناه نکرده.

و وجـه فـسـاد ایـن گـفـتـار آن است که : هر چند ظاهر آیه خطاب به عموم کافران و مؤمنین صـالح و طـالح است، لیکن روى سخن در آن به مؤمنین است، و ایشان را دعوت مى کندبه آن مـقـدار از ایـمـان کـه دارنـد اکـتـفـا نـکـنـنـد، بـلکـه ایـمـانـى کـسـب کـنـنـد کـه مـلازم بـا عمل صالح باشد، و اگر منظور از ایمان به خدا و رسولان او صرف ایمان باشد هر چند که توام با عمل صالح نبوده باشد، و بهشت آماده شده نیز براى عموم مؤمنین، حتى مؤمنین نـامـبـرده بـاشد، با در نظر داشتن این آیه شریفه ایشان را دعوت مى کند به این که به مـغـفـرت و جـنـت سـبقت گیرند، باید خطاب (سابقوا) متوجه کفار باشد، چون مؤمنین از هـمـان روز اولى ایـمـان آوردند چنین سبقتى را گرفتند، دیگر معنا ندارد باز هم به ایشان گفته شود که سبقت بجویید، و حال آنکه مى دانیم سیاق آیه با این وجه سازگار نیست.

(ذلک فضل اللّه یـوتـیـه مـن یـشـاء) - و خـدا خـواسـتـه اسـت ایـن فـضـل خـود را بـه کسانى بدهد که به خدا و رسولانش ایمان آورده باشند، و این که چرا پاداش خدا به مؤمنین را فضلى از ناحیه خدا دانسته ؟ بیانش در سابق گذشت، و در آنجا گفتیم که بندگان مستحق و طلبکار هیچ پاداشى از خداى تعالى نیستند.

(و الله ذو الفـضـل العـظـیـم ) - ایـن جـمـله اشـاره اسـت بـه عـظـمـت فـضـل او، و ایـن کـه مـغـفـرت و جـنـتـى خـدا بـه عـنـوان پـاداش بـه ایـشـان مـى دهـد فضل عظیمى است از او.

وجـوه مـتـعـدد در مـعـنـاى آیـه: (مـا اصاب من مصیبة فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب...)

*مـا اصـاب مـن مـصـیـبـه فـى الارض و لا فـى انـفـسـکـم الا فـى کـتـاب مـن قبل ان نبراها...*

کلمه (مصیبت) به معناى واقعه و حادثه اى است که به انسان یا هر چیز اصابت کند، و اسـم فـاعـل از مـصـدر اصـابـت اسـت، و از اصـابه تیر هدف گرفته، و هر چند اصابه حـادثـه از نـظـر مـفهوم اعم است، هم شامل اصابه حوادث خیر مى شود و هم اصابه حوادث شر، و لیکن استعمال آن در شر غلبه دارد، در نتیجه هر وقت کلمه (مصیبت) اطلاق شود بـلاء و گـرفتارى به ذهن تبادر مى کند، و در آیه مورد بحث هم به همین معنا است، و مراد از مـصـیـبـتى در زمین و از ناحیه آن به انسان ها مى رسد قحطى و آفت میوه ها و زلزله هاى ویـرانـگـر و امـثال آن است، و مراد از مصیبتى که جان آدمى روى مى آورد بیمارى و جراحت و شـکـسـتـن اسـتـخـوان و مـردن و کـشـتـه شـدن و امـثـال آن اسـت، و مـراد از بـرء کـه مـصـدر فـعـل نـبـراهـا اسـت خـلقـت از عـدم اسـت، و ضـمـیـر در فعل مذکور به مصیبت بر مى گردد.

ولى بعضى از مفسرین گفته اند: ضمیر مذکور به (انفس) برمى گردد.

و بعضى دیگر گفته اند: به کلمه (ارض).

و بـعـضى دیگر گفته اند: به همه این سه کلمه،(ارض) و (انفس) و (مصیبت) برمى گردد.

مـؤ ید احتمال اول که همان برگشتن ضمیر به مصیبت باشد این است که مقام آیه مقام بیان مـصـائبـى اسـت کـه در دنـیـا واقـع مـى شـود، و بـاعـث نـقـصـى در امـوال و انـفـس مى گردد، و این نیز باعث مى شود که مردم از انفاق دست برداشته ازشرکت در جهاد تخلف کنند.

و مـراد از (کـتـاب ) لوحـى اسـت کـه در آن هـمـه آنـچه بوده و هست و تا قیامت خواهد بود نوشته شده، همچنان که آیات و روایات هم بر آن دلالت دارد، و اگر از میان مصائب تنها بـه آنـچـه از زمـیـن و از وجـود خـود انـسـان ها ناشى مى شود اکتفا کرد براى این بود که گفتگو درباره آنها بود.

بعضى از مفسرین گفته اند: اگر مصیبتى را مقید کرد به قید در زمین و در انفس، بـراى ایـن بود که مطلق مصائب در لوح محفوظ نوشته نشده، چون لوح متناهى است، ولى حـوادث نـامـتـنـاهـى اسـت، و معلوم است که متناهى گنجایش آن را ندارد که ظرف غیر متناهى شود.

و از ایـن گـفـتـار پـیـداسـت کـه صـاحـب گـفـتـار لوح را یـک لوحـى فـلزى و امـثال آن گرفته، که در ناحیه اى از نواحى جو آویزان است، حوادث را با یکى از لغات (یـا فـارسى یا عربى یا غیر آن ) در آن نوشته اند، و با خطى نوشته اند که ما مقاصد خودمان را با آن مى نویسیم، ولى ما در سابق لوح و قلم را معنا کردیم و به زودى تتمه اى نیز از نظر خواننده خواهد گذشت.

بـعـضـى هـم دربـاره کـتـاب گفته اند که : مراد از آن علم خداى تعالى است، ولى این معنا خلاف ظاهر است، مگر اینکه منظورشان از علم همان کتابى باشد که حوادث که مراتبى از علم فعلى خداست در آن نوشته شده است.

آیـه شریفه با جمله (ان ذلک على اللّه یسیر) ختم شده، تا دلالت کند بر این تقدیر حوادث قبل از وقوع آن، و راندن قضاى حتمى آن براى خداى تعالى صعوبتى ندارد.

در از دست دادن اندوه مخورید و در به دست آوردن شادى مکنید

*لکیلا تاسوا على ما فاتکم و لا تفرحوا بما اتیکم...*

ایـن جـمـله بـیـانـگـر عـلّت مـطـلبـى اسـت کـه در آیـه قبل بود البته اشتباه نشود که در آیه قبل دو چیز بود یکى خبرى که خدا مى داد از نوشتن حوادث قبل از وقوع آن، و یکى هم خود حوادث، و آیه مورد بحث بیانگر خبر دادن خدا است، نـه خود حوادث، و کلمه (اسى ) که مبدا فعل (تاسوا) است به معناى اندوه است، و منظور از (مافات ) و نیز از (مااتى ) نعمت فوت شده، و نعمت داده شده است.

و مـعـنـایـش ایـن اسـت کـه : ایـن کـه مـا بـه شـمـا خـبـر مـى دهـیـم حـوادث را قـبـل ازکـه حـادث شـود نـوشـته ایم، براى این خبر مى دهیم که از این به بعد دیگر به خـاطـر نـعـمتى که از دستتان مى رود اندوه مخورید، و به خاطر نعمتى که خدا به شما مى دهد خوشحالى مکنید، براى این که انسان اگر یقین کند که آنچه فوت شده باید مى شد، و ممکن نبود فوت نشود، و آنچه عایدش گشت باید مى شد و ممکن نبود که نشود، ودیعه اى اسـت کـه خدا به او سپرده چنین کسى نه در هنگام فوت نعمت خیلى غصه مى خورد، و نه در هـنـگام فرج و آمدن نعمت، (مثل کارمندى مى ماند که سر برج حقوقى دارد و بدهى هایى هم باید بپردازد نه از گرفتن حقوق شادمان مى شود و نه از دادن بدهى غمناک مى گردد).

بعضى از مفسرین در پاسخ این سوال که چرا فوت شدن را به خود فوت شدنى ها نسبت داد و فرمود: (ما فاتکم - آنچه از شما فوت مى شود) ولى نعمت تازه رسیده را به خدا نسبت داده، و فرمود: (ما اتیکم - آنچه خدا به شما مى دهد)؟ گفته اند: علتش ‍ این است که آمدن نعمت احتیاج به علّت دارد، ولى فوت آن احتیاجى به مفوت (کسى که آن را فوت کند) ندارد، چون فوت و فنا، ذاتى هـر چـیـز اسـت، اگـر به طبع خودش وا گذار شود فوت مى شود و باقى نمى ماند، به خلاف حاصل شدن نعمت و بقاى آن که علت مى خواهد، و آن خداست، پس باید بقاى نعمت و خود نعمت را به خدا نسبت داد.

(و اللّه لا یـحـب کـل مختال فخور) - (مختال) به کسى مى گویند که دچار خیلاء و تـکـبـر شده باشد، و تکبر را از این خیلاء مى گویند که متکبر چیزى را که در خود سراغ دارد فـضـیلتى براى خود خیال مى کند - راغب چنین گفته. و (فخور) به معناى کسى اسـت کـه زیـاد افـتـخـار و مـبـاهـات مـى کـنـد، و اخـتـیـال (کـه مـصـدر اسـت بـراى کـلمـه مـخـتـال )، و نیز افتخار ناشى از این مى شود که انسان توهم کند که آنچه نعمت دارد به خـاطـر اسـتـحـقـاق خـودش اسـت، و این بر خلاف حق است، چون او فعلى را که باید مستند تـقـدیـر خـدا کـنـد بـه اسـتـقـلال نـفـس خـود کـرده، و ایـن اختیال و افتخار هر دو از رذائل نفسند، که خدا آن را دوست نمى دارد.